از : تهمینه میلانی

ته پیازو رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشم و چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهیتابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه ، برای خودش ج ج خفیفی کرد که زنگ در رو زدند.

پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتیم.

بابام می گفت:
نون خوب خیلی مهمه ! من که بازنشسته ام، کاری ندارم ، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم میگیرم. در می زد و نون رو همون دم در می داد و می رفت. هیچ وقت هم بالا نمی اومد. هیچ وقت.

ادامه مطلب

داستان معادله اشتباه

ضرب المثل پاشنه آشیل

داستان کوتاه زمخت نباشیم

داستان مرد نخبه

داستان کوتاه

رو ,وقت ,نون ,توی ,، ,ج ,در می ,کردم و ,هیچ وقت ,من که ,مهمه من

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بهترین سایت andika انبار مواد غذايي sabte3 بررسی کتاب های روز minugrafikic تدریس خصوصی سامان اشکِ مَشک (کشکول ولایت نامه) پرستاري از کودک , سالمند در منزل شيراز اخبار سرگرمی